سفرنامه

ساخت وبلاگ

صف بهم ریخته ای بود و از نگاه کردن بهش نمی شد فهمید که باید کجا بایستی. چند لحظه بعد یکی از آدمای سمت راستی جلوی من، خودشو از ما جدا کرد و چند قدم رفت جلو. اومدم قل بخورم برم جاشو پر کنم که بغل دستیم نگام کردو گفت
بلا نسبت شما مثل خر فس کرد رفت جلو، انگار نه انگار که ما قبل اون تو صف بودیم
همون جور که لبخند خیلی خفیف رو لبم رو نشونش میدادم تو دلم گفتم: حتمن تقصیر خودته که نگفته بودی، ببین الان به من گفتی، من سرجام ایستادمو مثه خر فیس نکردم قل بخورم برم جلو

سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 68 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 7:24

فارغ از همه یِ دل مشغولی های زندگی در گوشه ای دنج از خانه نشسته ام و به تصمیم های سخت زندگیم فکر می کنم. همان هایی که چون خودم قدرتی برای گرفتن شان نداشتم، زندگی زحمت گرفتنش را برای من کشید.
همیشه برای انتخاب مسیرهای جدید منتظر بهانه ای بودم که مثل معجزه از راه برسه
بهانه هایی که برای من 
هر روز 
و هر ماه
و هر فصل
از راه رسید
در همه یِ سال های عمرم

سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 85 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 7:24

بارون تازه تموم شده و بالاخره هوای سرد از پنجره باز سرک می‌کشه توی خونه. مثل همیشه تو یه کنج دنجی از خونه دارم از خوردن آلو شهمیرزادیایی که آتنا فرستاده تو هوای خنک پائیزی لذت می برم. برای بستن پنجره سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 91 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 7:24

تنها راه برخورد درست برای قبول یک توهین، نادیده انگاشتن آن است. اگر نمی توانید آن را نادیده بگیرید به آن بخندید و اگر نمی توانید به آن بخندید، احتمالاً شایسته آن هستید
راسل لیونز

سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 91 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 7:24

سال های اول انقلاب بود و پدرم خودشو به تمام معنا وقف کار کرده بود. تقریبا هیچ وقت خونه نبود. آخر شب میومد و اول صبح میرفت. خیلی کم پیش میومد که در زمان بیداری ما توی خونه باشه و ما ببینیمش. بخاطر درگی سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 64 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 7:24

روزگاری دل رمیده‌ی من 
از دو گلچهره بوسه‌ای می خواست
آن یکی سرکشید و ناز افزود 
وین یکی بوسه داد و بزم آراست
این یکی از شراب بوسه خویش 
کرد سرشار مستی طربم
وآن یکی در سراب وعده‌ی دور 
می داوند هنوز تشنه لبم
بوسه هایی که این یکی داده ست 
گر چه شیرین‌تر از می و شکر است
دل دیوانـه بـاز مـی گـویـد 
لذت آن نداده بیشتر است ...!
 

سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 95 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 7:24

سوار ماشین که شدم بچه ها خبر دادن علاوه بر دکتر اسماعیلی که قراره فردا صبح برسه، یه گروه از طرفداران نجوم هم اومدن پایگاه که خورشید گرفتگی قرن رو ببینن. اما برای من دیدن دکتر اسماعیلی سالها قبل توی سی سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 92 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 7:24

امروز که بامداد و بردم کلاس شنا همه حواسم به اون پسرک سیه چرده تازه وارد به خط دو بود که بچه ها تحویلش نمی گیرن و معمولاً تنها شنا می‌کنه. البته اونم بد مخلصیم نیست ولی خط دویی ها هنوز بهش رو ندادن. خلاصه امروز کلاً تو نخش بودم و اونم منو برد به خاطرات بچگی
امون از تکرار
امون از تکرار
امون از دست فراموشی ما

سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 86 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 7:24

هیجدهم شهریور هفتادوشیش با یه دیپلم نیم بند ریاضی و کورسوی امیدی برای قبولی در کنکور هنر، سوار اتوبوسی شدم که قرار بود ما رو ببره مرزن آباد چالوس. با دمپایی از خونه اومده بودم حوزه نظام وظیفه، بدون سا سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 95 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 7:24

توی بچگی، وقت نوشتن مشق یا انجام تکلیفای مدرسه، همش حواسم پرت چیزای دیگه بود. اول بسم الله یا گرسنه بودم یا باید میرفتم دستشویی و اگه هیچ بهونه ای پیدا نمی شد خودمو با یه مورچه ای تو اتاق سرگرم می کرد سفرنامه...
ما را در سایت سفرنامه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dodeshon بازدید : 100 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 7:24